توان مضاعف در «به توان هایتک»/ مطالعه روایت پیشرفت از دل یک شرکت دانش‌بنیان مشهدی

توان مضاعف در «به توان هایتک»/ مطالعه روایت پیشرفت از دل یک شرکت دانش‌بنیان مشهدی
يکشنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۳ - ۱۶:۰۴
کد خبر :  ۳۵۲۱۷۶

محسن ذوالفقاری | رسانه مجلا

 

به توان هایتک همان چیزی بود که می‌خواستم. دقیقا مرتبط بود با علاقه‌مندی‌هایم. چرا که این دو جوان هر دو از والدینی برخوردار بودند که از کودکی به آنها میدان عمل آزاد می‌دادند. اجازه داشتند راهی بروند که به آن علاقه‌مند بودند. به تصمیمات‌شان احترام گذاشته می‌شد. خطا‌ها و اشتباهات کاری‌شان را مدام جلوی چشم‌شان نمی‌آوردند. فرصت امتحان و آزمایش به آنها عطا می‌شد.

به نظرم، فصل‌های اول «به توان هایتک» نمونه عینی، عملی و ملموس کتاب «نقش آزادی در تربیت کودکان» شهید بهشتی است. از آن کتاب که دیگر نگویم. هرچه بگویم کم است. فقط در این حد بگویم که نگاه شما را نسبت به تربیت فرزند عوض می‌کند.

 

و، اما علاقه‌مندی دومم: مسجد. هر دو سوژه کتاب فعالیت اصلی‌شان و بهانه آشنایی‌شان باهم مسجد بود. کتابخانه مسجد حجت در مشهد. پایگاه بسیجی که تمرکز و تخصصش را روی درس گذاشته و فقط یکی از خروجی‌هایش شرکت آهار است. مسجدی که به جوان‌هایش میدان عرض اندام داده است. به آنها اعتماد کرده و مثل کوه پشت‌شان ایستاده است.

 

«به توان هایتک» فقط تاریح شفاهی شرکت آهار و سرگذشت دو مدیر جوان آن نیست. درس زندگی و سخت‌کوشی است. نگاه صحیح به کار و تلاش و درس‌خواندن است. زاویه دید متفاوتی است با ترکیب درس و کار. در جایی از کتاب در ستایش مطالعه، مثالی از ساحران حضرت موسی می‌زند. از این می‌گوید که آن ساحران که علم سحر را می‌دانستند معجزه حضرت موسی را فهمیدند و ایمان آوردند. اما بقیه که ناآگاه بودند خیر.

 

در جایی دیگر این اثر به توانم، توان مضاعف داد. آن قسمت که در مورد رمز موفقیت هر فردی از سه «الف» حرف می‌زند: ۱. انگیزه ۲. آرمان ۳. امتحان. شرح این سه بر عهده خودتان تا انگیزه و آرمان و امتحان‌تان نسبت به مطالعه کتاب سنجیده شود.

به نظر من به جای خواندن کتاب‌های زرد موفقیت که به کلی‌گویی ما را در آسمان‌ها سوق می‌دهد خواندن ژانر تاریخ شفاهی پیشرفت مزه و طعم دیگری دارد. نسخه‌هایش زمینی است و واقعی و در دسترس.

 

راستش را بخواهید چند روزی همه ذهنم درگیر این نوشتار بود. منظورم نوشته‌های کتاب است! اینکه چطور می‌شود طبقه خاک‌خورده‌ی بالای یک مسجدی کتابخانه بشود و بعد فردی دلسوز مسئولش بشود، فقط فضا را مهیا کند تا افرادی بیایند درس بخوانند و بروند. در نهایت اطمینان و آرامش و اعتماد. بعد خروجی‌اش بشود کسانی که کشور را از چند لحاظ مستقل کنند و دنیا انگشت به دهان در حیرت آنها بماند؟ از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان؟ منم دوست دارم در مسجد محله‌مان چنین فضایی ایجاد شود. فقط خدا خدا می‌کنم با این هئیت امنا و امام جماعت و تصمیم‌گیران آرزویم را به گور نبرم.

 

در بخشی از کتاب به توان هایتک می‌خوانیم: «روز چهلم انگار می‌خواست دنیا به آخر برسد. دورتادور نیروگاه را ماشین‌های آتش نشانی با بهترین تجهیزات قرق کرده بودند. بعد از هر مرحله آزمودن، فشارم بالا و پایین می‌شد و ضربان قلبم یکی درمیان می‌زد. همه بچه‌ها همین‌طور بودند. رنگ یکی‌شان پریده بود، آن یکی تندتند راه می‌رفت، خانم عظیمی‌زاده که مسئول پروژه بود نتوانست دوام بیاورد. سپرد هر وقت کار تمام شد صدایش بزنیم و رفت ته نیروگاه قدم‌زدن‌های بی‌قرارش را می‌دیدم، راه رفتن‌هایش را، دست به دعا برداشتن‌هایش را.

 

باید بایستی کنار آن توربین غول‌پیکر تا بدانی از چه حرف می‌زنم، غولی عظیم با صدای غرشی که زمین و زمان را به لرزه درمی‌آورد. ما انسان‌ها انگار در برابرش آدم کوچولو‌هایی بودیم که دیده نمی‌شدیم. حالا، اما ما آدم کوچولوها، ما جوان‌های بیست‌وچهار پنج ساله، ما جوان‌هایی که هیچ‌کس بهمان اعتماد نکرده بود جز مهندس دهنوی. مایی که در آن لحظات فقط خدا را داشتیم، می‌خواستیم این غول عظیم الجثه را رام کنیم. همه‌مان می‌دانستیم که اگر قرار بود اتفاقی بیفتد، نه از دست آتش‌نشانی کاری برمی‌آمد و نه هیچکس دیگر؛ واحد منفجر می‌شد و تمام…»

ارسال نظر

پربازدید ها

صفحه خبر - عکس مطالب بیشتر

صفحه خبر - تماشاخانه مطالب بیشتر