علیرضا خراعی | ما به عنوان یک ملت کیستیم و چه سابقۀ تاریخیای داریم؟ در طول تاریخ در چه نقطهای ایستادهایم و امروز چطور میتوانیم نقش فعال خود را بهعنوان یک ملت بازشناسیم و راهی را برگزینیم که پیشنیان ما در نقطه اوج خود به آن اهتمام داشتهاند؟ مولفههایی که از نظر فرهنگی ما را بهعنوان یک ملت در اوج قرار میدادهاند کدامند؟ و عوامل زوال فرهنگ ایرانی کدام؟
اینها پرسشهایی است که یک ملت در هر برهه تاریخی باید به آنها توجه کند و فرهنگ خود را بر اساس آن بازسازی و به روزرسانی نماید. در این میان شاهنامه حکیم فردوسی بهعنوان یکی از قدیمیترین متون کلاسیک ما ایرانیان حاوی داستانها و افسانههایی است که بازتاب دهندۀ روح جمعی ما در برههای از تاریخاند. از این رو نظر کردن به آن میتواند ما را از نحوه بودنمان در گذشته مطلع کند و شناخت ما از خودمان را ارتقا دهد.
قصهها و ماجراهای شاهنامه در دل خود روایتهایی دارد که با نظر به احوالات درونی شخصیتها و بروندادشان، کشاکش خیر و شر را به خوبی برای مخاطب به تصویر میکشند و نشان میدهند غلبه یکی بر دیگری چه تاثیری بر سرنوشت انسان و جامعه میگذارد. قصههای شاهنامه نشان میدهند که قهرمانان و نیکخواهان در سپهر تاریخ اسطورهای ایران، چطور و با تکیه بر چه ارزشهایی توانستهاند از پس چالشها و مخاطرات پیش روی ایران برآیند. از این رو شاهنامه میتواند منبع خوبی برای شناخت فضیلتهایی باشد که امروز ما نیز برای گذر از چالشهایمان به آنها محتاجیم.
تئاتر «هیولاکش» یکی از کارهای نمایشی درخور است که به همت حوزه هنری انقلاب اسلامی دربارۀ یکی از قصههای شاهنامه با محوریت گشتاسب، پهلوان نامدار ایرانی به روی صحنه رفته است. این تئاتر که کیفیت فرمی خوبی دارد، تلاش کرده تا تاریخ را به شیوهای بازخوانی کند که متناسب با نیاز امروز ما باشد. اکنون باید دید این نمایش با نظر به شاهنامه چه ابعاد هویتی را به نمایش میگذارد و چه نسبتی با امروز ما بر قرار میکند؟
مولفه محوری این نمایش، ایران دوستی و وطن پرستی است. دستمایه قرار دادن مفهوم ایران از این جهت اهمیت دارد که با صحبت دربارۀ این مفهوم، امکان آن پیدا میشود تا سایر ارزشهای معرفتی و بنیادهای هویتی که در دل این مفهوم نهفتهاند را در معرض توجه قرار دهیم. مفاهیمی که امروز نیز برای زندگی به آنها نیاز داریم. در غرب اندیشمندان برای آنکه از مخاطب امروزی در برابر امواج سهمگین زندگی مدرن محافظت کنند، به بازخوانی سنتهای فکری خود روی آوردهاند. کتاب بسیار خواندنی «ایستگاهها» از سوئد برینکمن بر اساس همین دغدغه، ده ایده فلسفی از ارسطو، کانت، نیچه، کیرکگور، دریدا و ... را بررسی میکند تا از دل این ایدهها، فضیلتهایی که برای زندگی امروز ضروری است را پیش روی مخاطب قرار دهد. نمونۀ دیگر کتاب «تسلیبخشیهای فلسفه» از آلن دوباتن است. او نیز به همین شکل، تلاش میکند تا با بررسی ایدههای فلسفی متفکرانی نظیر سقراط، اپیکور، سنکا، میشل دو مونتنی و شوپنهاور آموزههایی کاربردی برای التیام رنجهای زندگی مدرن ارائه کند؛ بنابراین این مدل بازخوانی آموزههای مستتر در سنتهای فکریِ یک جامعه امری رایج است و نمایش «هیولاکش» نیز چنین کارکردی دارد. این نمایش با پرداختن به یک داستان اسطورهای به نوعی تلاش میکند تا فضیلتهایی که در باورهای کهن ما بازتاب داشته و امروز نیز میتوانند راهگشا باشند را برای مخاطب بازگو کند.
فضیلت اخلاقی دیگری که در این نمایش بازتاب دارد، توحید یا خداباوری است. داستان نمایش حول وقایعی از زندگی گشتاسب شاهزادۀ ایرانی رخ میدهد. او جوانی با استعداد، خوش قیافه و قوی هیکل است که در ناز و نعمت پرورش یافته و هر چه را که میخواهد به دست میآورد. این ویژگیها درست همانند آن تصاویری هستند که تبلیغات رسانهای بهعنوان نمونهای از انسان ایدهآل به ما نشان میدهند. کار این تصاویر، دعوت ما به مصرف بیشتر است تا هر چه بیشتر به استانداردهای زندگی مدرن نزدیک شویم. اما دستیابی به این ایدهآلها در اکثر موارد برای اغلب افراد امکانپذیر نیست. در چنین وضعیتی، انسانها با انبوهی از تمایلات ارضا نشده مواجهاند که احساس ناکافی بودن به آنها میدهد و به این شکل بر نارضایتی آنها از زندگی دامن میزند و رنجها و اضطرابهای بیشماری بر پیروان این فرهنگ تحمیل میکند. در ادامه انبوه پیامهای رسانهای راه حل مشکلات و تسکین دردها و اضطرابها را، فروشگاههای تجاری معرفی میکنند که امروزه حکم «معابد مصرف» را پیدا کردهاند. به قول زیگمونت باومن، فیلوسف لهستانی جامعه مصرفی نیروی محرکۀ خود را ازنارضایتیهای میگیرد که خودش ماهرانه ایجاد میکند! تیم کاسر در کتاب «بهای سنگین مادیگرایی» این وضعیت را چینین شرح میدهد: «زندگی مدرن جایی برای زندگی و فراغت نمیگذارد... بعد از اینکه کار کردن، هزینه کردن و مصرف کردن به اتمام میرسد، زمان زیادی برای زندگی کردن باقی نمیماند». مجموع این فرآیندها انسان امروزی را در کل جهان و به تبع آن ایران با بحران معنا در زندگی مواجه کرده است. برای مقابله با چینن وضعیتی، راهکاری جز بازاندیشی و بازبینی انتقادی شیوه زندگی مان و ارزشهایی که راهبر آن هستند نداریم. درون این چرخه است که نمایش «هیولاکش» اهمیت مییابد؛ چرا که تلاش میکند فضیلتهایی را از فرهنگ ایرانی مورد توجه قرار دهد که بهعنوان ارزشهایی سازنده در برابر ارزشهای مدرن، به کار بیایند. بر همین اساس تاکید بر خداباوری در این نمایش معنا پیدا میکند. گشتاسب پهلوان ایرانی، بر خلاف نسخههای مدرن، بریده از معنویت نیست. این تصویر الگویی از زیستن در جهان مدرن را به ما معرفی میکند که با تاکید بر فضیلتهایی مانند توحید و ایمان به خدا، ریشههای معنوی ما را بهعنوان تکیهگاهی برای زندگی فضیلتمندانه یادآور میشود.
خیرخواهی و برادری یکی دیگر از فضیلتهایی است که در نمایش هیولاکش به تصویر در میآیند. اهمیت خیرخواهی زمانی مشخص میشود که بدانیم جهان رقابتزده و پر از جاه طلبی زندگی مدرن چه بر سر روح و روان، و روابط انسانی ما میآورد و چگونه بازگشت به این فضیلت میتواند التیامبخش رنجهای ما و بهبود دهندۀ روابطمان باشد. فرهنگ مدرن نوعی زیستن را ترویج میکند که تماما بر حول برتریجویی شگل گرفته است. تحت سلطۀ پیامهای رسانهای ما قانع میشویم که تنها زندگیای ارزش زیستن دارد که بر پایه برخورداریهای مادی باشد. به این شکل، ما زندگی را در کسب ثروتِ بیشتر و دستیابی به برخورداریهایی تعریف میکنیم که ما را از دیگران پیش میاندازند. این باور دربارۀ زندگی باعث میشود دیگران در چشم ما، همانند رقبایی تلقی شوند که نباید از آنها عقب بمانیم. تحت تاثیر این فرهنگ، زندگی چیزی جز رقابت برای برتر بودن نیست؛ بنابراین هر کس مسئول زندگی خودش است و باید بیش از هر چیز بر خود تمرکز کند. این فرآیند به شکلگیری فرهنگ خودشیفتگی دامن میزند که متفکران غربی از آن به کیش «خویشتن» یا مذهب «خود» یاد میکنند. اینچنین است که زندگی مدرن احساساتی ویرانگر نظیر حسادت، خودپرستی و برتری جویی را درون ما پرورش میدهد که بر ضد هرگونه فضیلت اجتماعی از جمله همبستگی و نوع دوستی عمل میکند. چنانکه رابرت والدینگر و مارک شولتش در کتاب زندگی خوب، به درستی بیان میکنند: «وقتی زیاد بر خود متمرکز میوشیم، دیگران را از یاد میبریم.»
مارتا سی نوسبام که به فیلسوف احساسات شهره است در بخشی از کتاب سلطنت ترس با توصیف وضعیتی که بشر امروزی در آن قرار دارد، درباره راهکار برون رفت از این وضعیت چنین مینویسد: «فرهنگ کنونی ما آکنده از شهرت زودگذر و خودشیفتگی ناشی از رسانههای اجتماعی است که سهم زیادی در رشد فرهنگ حسد ورزی دارد. در عوض ما به فرهنگ فضیلت محور و برداشت خاصی از مفهوم شهروندی نیاز داریم». نمایش هیولاکش نیز از این جهت قابل تحسین است که درون خود، آموزههایی برای دعوت به فرهنگ فضیلتمحور دارد. آن هم فضیلتی مانند خیرخواهی که میتواند خاموش کنندۀ آتش حسادتهایی باشد که فرهنگ مدرن در جانمان شعلهور میکند. این نمایش به خوبی فضیلت خیرخواهی را در شخصیت زریر، برادر گشتاسب به نمایش میگذارد. زریر دغدغهای جز کمک به برادرش و خیرخواهی نسبت به سرنوشت او ندارد. در طول نمایش نیز این دو برادر جز با دلتنگی و نیکویی از یکدیگر یاد نمیکنند. تئاتر «هیولاکش» به خوبی نشان میدهد که چگونه میتوان با کمک گرفتن از تداعیهای حسی درست و مناسب، مخاطب را جذب نگرشهای والا و ارزشمند کرد.
حقیقت طلبی فضیلت دیگری است که نمایش «هیولاکش»، مخاطبش را به آن دعوت میکند. به باور بسیاری از صاحب نظران، حقیقت فضیلت گمشدۀ جهان مدرن است. اما چطور با گسترش اینترنت و شبکههای اجتماعی و انبوه پیامهایی که دسترسی ما را به اخبار و اطلاعات آسان میکنند، همچنان در فهم حقیقت ناتوانیم؟ جملهای از سوئد برینکمن در کتاب «محکم بایست»، تا حدودی میتواند این بحث را روشن کند. او در این کتاب میگوید: ««تلویزیون، شبکههای اجتماعی و تبلیغات، دائما احساسات ما را هدف قرار میدهند و این باعث میشود خواستههای ما پیوسته تغییر کند»؛ بنابراین وقتی ما مدام تحت تاثیر رسانهها، با خواستههای جدیدی روبهرو میشویم، طبیعی است که فرصت فکر کردن درباره حقیقت و مسائل مهم زندگی را از دست میدهیم. رسانهها با نمایش انسانهای بی عیب و نقص که در ویترینهایی لوکس زندگی میکنند، این وعده را میدهند که خوشبختی، تنها در سایۀ پیروی از این الگوها به دست میآید. این چنین ما مجاب میشویم که زندگی خوب یعنی برخورداری از ثروت و ویژگیهای برجسته جسمانی و لذتهایی که فرهنگ شهرت نشانمان میدهد. به قول کریس هجز، روزنامه نگار آمریکایی در کتاب «امپراتوری توهم» امروزه مردم با لذت تحمیلی کنترل میشوند. در این شرایط دیگر مهم نیست حقیقت چیست! حقیقت نزد کسانی است که بتوانند مجاب کنندهترین خیالات و رویاها را خلق کنند. رویاهایی که به آنچه فرهنگ شهرت در جان ما میپروراند، نزدیکتر باشد. در واقع در این وضعیت، آگاهی با آنچه رسانهها ما را مجبور به دریافتنش میکنند، اشتباه گرفته میشود. اینجاست که حقیقتخواهی بهعنوان کنشی علیه نظم حاکم بر زندگی مدرن اهمیت پیدا میکند. در نمایش «هیولاکش» نیز جلوههایی از حقیقتخواهی به خوبی به نمایش در آمده است. آنجا که زندگی رفاه زدۀ کتایون، دختر قیصر روم مانع علاقه او به حقیقت نمیشود. او با آنکه میتواند از عشق گشتاسب به خودش استفاده کند و آن را در راستای کسب قدرت و ثروت به کار گیرد، به حقیقت متعهد است و حتی گشتاسب را برای فهم حقیقت یاری میکند. او با متوجه کردن گشتاسب از حقایق ماجراهایی که برایش اتفاق افتاده، تلاش میکند درک او را از آنچه پیرامونش رخ میدهد افزایش دهد. کتایون در جایی از نمایش خطاب به همسرش گشتاسب چنین میگوید: «مبادا آنچه که روی زمین است، حتی اگر من باشم نگاهت را از آسمان بگیرد». این پلان از نمایش استعارهای از روح حقیقتطلبی است. همان فضیلتی که انسان امروز در زندگی روزمرۀ خود به آن نیاز دارد.
سخن آخر اینکه این قبیل نمایشها مانند آلبومی عمل میکنند که خاطرات خوشمان را یادآور میشوند و نشانمان میدهند که این خوشیها در سایۀ چه احوالاتی بروز داشتهاند. چنین یادآوریهایی کمک میکنند امروز نیز بتوانیم به آن سنتها و احوالات رجوع کنیم و دوباره طعم آن خوشیها را در زندگی امروزمان بچشیم. تئاتر هیولاکش یک عکس درخشان از این آلبوم تاریخی است و ما برای یادآوری لحظههای خوشمان، به تصاویر دیگری نیز نیاز داریم که این آلبوم را کامل کنند. از این جهت، حمایت از این قبیل کارها برای نمایش تاریخ و جلب توجه مخاطب امروزی به احوالات و ارزشهایی که ایرانیان افتخار آفرین به آنها اهتمام داشتهاند، بسیار اهمیت دارد.